موضوع:

 

 

 

 

 


گردآورنده:

 

علی ثابتی صالح

دبیر دبیرستان­های ناحیه­ی 2 شهرستان همدان

دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی

 

 

 


باسمه تعالی

یـاسـا

چکیده:

مغولان پیش از چنگیزخان دارای قوانین مکتوب نبودند امّا پس از روی کار آمدن چنگیز و متّحد کردن قبایل مغول وی دستور داد که قوانین عرفی مکتوب شوند و برای ایجاد نظام در سپاه و مناطق تعریف شده، موادی به آن افزود که در اجرای آن بسیار سخت­گیر بود و جانشینان او نیز در اجرای یاسا، نهایت دقّت را داشتند. این قوانین به صورت پراکنده در بین منابع دوره­ی مغول یافت می­شود که عمدتاً درباره­ی مسائل نظامی، خانوادگی، ارث، آداب ذبح و غیره است. در این مقاله به سی و شش مادّه از مواد این قانون، اشاره می­شود.

 

کلید واژه­ها: یاسا، قانون، عرف، چنگیزخان، جرم، کیفر، یارغو، یارغوچی، قوریلنای، یورت، مغول

 


مقدّمه:

بشر از آغاز تاریخ برای ایجاد یک زندگی سالم و تحکیم بنیان­های جامعه و سالم سازی محیط اجتماع به این نتیجه رسیده است که باید مجموعه قوانین و مقرراتی باشد و انسان با توّجه به سؤال فکری خود و با توّجه به شرایط زیست خود، قوانین را به وجود آورد. که بسیاری از آن نامکتوب باقی مانده و به شکل قوانین عرفی در بین مردم، رواج پیدا کرده است. از سنگ نوشته­ی حَمُورابی تا قوانین پیچیده­ی حقوقی زمان حاضر، بشر راهی دراز و طولانی طی کرده است.

امّا مغولان قبل از قدرت­یابی چنگیزخان به دلیل زندگی بدوی خود، دارای حقوق عرفی غیر مکتوب بودند که نسل به نسل و سینه به سینه به نسل­های بعدی منتقل می­شد به دلیل فقدان خط و عدم نگارش آن در بین مغولان، ما از چند و چون قوانین عرفی آنان اطّلاعات چندانی نداریم. امّا پس از این که  چنگیزخان توانست زمینه­های قدرت­یابی خود را آماده کند، دستور داد که قوانین عرفی در مجموعه­ی فرامین وی در کتابی به نام «یاسا» گردآوری شود. واژه­ی یاسا از زبان ترکی به عاریت گرفته شده  و در زبان مغول کاربرد پیدا کرده است.

چنان که اشپولر اشاره می­کند، مجموعه قوانین یاسا چون دُرّ گرانبهایی در خزانه­ی دولت نگهداری می­شد و در قوریلتای­ها یا یارغوها به آن­ها استناد می­شد. (اشپولر، 1376، ص 374)

کتاب یاسا حاوی دستوراتی در مورد چگونگی دیپلماسی با کشورهای خارجی، نحوه­ی جنگ، تقسیم سپاه، نامه رسانی، گردآوری مالیات، وراثت و روابط اعضای خانواده با یکدیگر بود. (همان، ص 375)

روابط مردم و حاکم به  دلیل سلطه­ی بی­حدّ و حصر خان در مجموعه قوانین یاسا در نظر گرفته نشده است، قانون گذاری چنگیزخان کاملاً با شرایط و مقتضیّات زمان وی متناسب بود.

اما جانشینان وی پس از مرگ خان بزرگ تغییراتی در آن به وجود آوردند. (رشیدالدّین، ج 2، ص 195)

اکثر جانشینان چنگیزخان به این قوانین پایبند بودند امّا پس از مسلمان شدن ایلخانان، فقه الاسلام جای آن را گرفت  امّا برخی از ایلخانان چون ابوسعید هم از قانون اسلام و هم از قانون یاسا استفاده می­کرد. (حافظ ابرو، 1350، ج 2، ص 172)

بیشترین کیفری که در قانون یاسا برای جرمی، مکرّراً تکرار شده است، مرگ می­باشد که به تناسب جرم به شیوه­های مختلف انجام می­شد گاه به صورت جدا کردن سر از بدن، گاه مثله کردن، گاه فرد محکوم را در جلو حیوانات وحشی انداختن، گاه مجرم را در جلو آفتاب سوزان، تشنه و گرسنه نگاه می­داشتند تا کشته شود، گاه او را در آب خفه می­کردند یا او را زنده زنده آتش می­زدند. یا او را به ضربات پیاپی شمشیر یا فلز تیزی می­کشتند یا در درون روغن داغ می­انداختند. یا وی را در نمدی می­پیچیدند و بر روی جسدش اسب می­تاختند تا بمیرد.

مغولان برای کمترین جرم، مجرم را می­کشتند. با وجود این، مجازاتی از نوع زندانی کردن، پرداخت جریمه­ی نقدی نیز در بین ایلخانان دیده می­شود. (ساندرز، 1361، ص 89)

چنان که ابوسعید، اینجو فرمانروای فارس را به حبس محکوم کرد. (میرخواند، 1331، ج2،ص 171)

گاه فرد برای تخفیف مجازات خود مجبور بود، صحنه سازی کند یا دروغ بگوید، از جمله روزی اُکتای و جغتای به اتّفاق از شکار باز می­گشتند، در راه، مسلمانی را دیدند که در برکه­ی آبی فرو رفته بود و غسل می­کرد و آن زمان مصادف با منع ورود در آب به علّت فصل رعد و برق بود و مسلمان نمی­دانست. جغتای به محض دیدن آن شخص گفت: «این مرد، قوانین یاسا را زیر پا گذاشته است، فوراً باید کشته شـود». ولی اُکتای ممانعت کرد و گفت: «او را می­گیریم و فردا به کارش رسیدگی می­کنیم». سپس در خفا کسی را فرستاد تا در همان نقطه­ای که او در آب فرو رفته بود، بالشی نقره انداخت و به مرد مسلمان یاد داد که به هنگام بازپرسی بگوید که: «مالم در آب افتاده بود و چون فقیرم به دنبالش می­گشتم و دست از جان شسته بودم». فردای آن روز که مرد را در محضر قاآن، حاضر کردند، طبق قرار همین گفته را تکرار کرد و اُکتای به دلیل فقر او را بخشید و مبلغی نیز به او پول داد و روانه­اش کرد. (بیاتی 1370، ص 137)

مغولان، محاکمه را یارغو می­گفتند و اکثراً قضات (یارغوچی­ها) از بین صاحب منصبان مغول، امیران و شاهزادگان مغول، انتخاب می­شـدند و در هنگام تشکیل محکمه در زیر چادر بزرگ، گرد می­آمدند. (جوینی، 1355، ج1، ص 67)

خان مغول برجسته­ترین منصب قضایی بود. دادگاه تجدیدنظر، فقط با رأی فرمانروا، حکم قبلی را لغو می­کرد. اگر مدّعی نمی­توانست ادّعای خود را ثابت کند، کشته می­شد. در بین مغولان، تقسیم ماترک و ارث بسیار ساده، صورت می­گرفت. اطّلاعات دقیق، درباره­ی تقسیم ارث در بین مغولان وجود ندارد. امّا به نظر می­رسد، پسر کوچک ما ترک پدر را به ارث می­برد. ارث بردن ارث به نوکران متوفّی و بینوایان تعلّق می­گرفت. (اشپولر، 1376، ص 379)

در این مقاله سی و شش بند از قوانین یاسا که در اختیار بوده، آمده شده است که این مواد از کتبِ عطاملک جوینی، مقریزی، ابن بطوطه، خواجه رشیدالدّین فضل اله و گزارش­های غربی­ها، استخراج گشته و شاید بندهای دیگری از این مجموعه باشد که در این مقاله ذکر نشده است.

متن یاسای چنگیز:

1- شخص زناکار چه محصنه چه غیر محصنه، باید کشته شود.

2- مرتکب فعل شنیع لواط باید کشته شود.

3- کسی که عمداً دروغ بگوید یا مرتکب اعمال جادو و سحر شود یا در کار دیگران تجسّس کند یا در نزاع دسته جمعی، جانب گروه خاصّی را بگیرد باید کشته شود.

4- هر کس بر روی خاکستر یا آب ادرار کند، باید کشته شود.

5- تاجر ورشکسته در صورتی که سه بار ورشکسته شود، بار سوم باید کشته شود.

6- هر کس بدون اجازه­ی اسیر کننده به اسیر، غذا و لباس دهد، باید کشته شود.

7- هر کس اسیر یا زندانی فراری بیابد و او را به صاحبش یا قانون تحویل ندهد، باید کشته شود.

8- حیوان حلال گوشت را باید پاهایش بست و شکمش را درید و قلبش را با دست فشار داد تا بمیرد و سپس از گوشت آن استفاده کرد. امّا اگر کسی به طریقه­ی مسلمانان حیوانی را ذبح کند، باید خودش را ذبح کرد.

9- در جریان نبرد و حین عقب­نشینی اگر کوله­­پشتی، کمان و هر گونه اثاث سربازی جا بماند، سرباز پشت سر، اگر آن را یافت، باید به صاحبش برگرداند و اگر در این امر قصور کند و لوازم را به صاحبش برنگرداند، باید کشته شود.

10- نباید از فقرا، زهّاد، پزشکان، علما، عرفا، قضات، مؤذّن­ها و مرده­شورها، مالیات و عوارض گرفته شود.

11- چنگیز دستور داد که همه­ی ادیان و مذاهب با هم برابرند و هیچ گونه ترجیحی بر یکدیگر ندارند و این فرمان جنبه­ی آسمانی دارد.

12- چنگیزخان، مردم خود را از خوردن غذای هدیه شده، منع کرد مگر این که اوّل، هدیه کننده از آن غذا بچشد چه هدیه کننده شاهزاده باشد چه اسیر. هم چنین او نهی کرد آنان را از خوردن غذایی که به آن دعوت نشده باشند و او نهی کرد افرادی را از خوردن غذا، پیش از همراهان و از قدم گذاشتن بر روی آتشی که روی آن غذا پخته شده است یا ظرفی که گروهی در آن غذا خورده باشند.

13- اگر رهگذری از کنار سفره­ی طعامی می­گذرد باید بنشیند و از آن سفره، طعامی برگیرد حتّی اگر صاحبان طعام به او اجازه نداده باشند و صاحبان طعام نیز نباید او را از خوردن منع کنند.

14- چنگیزخان به سربازانش، دستور داد که دست­های خود را در آب فرو نبرند بلکه با ظرفی آب را برداشته، با آن، آب را استفاده کنند.

15- چنگیزخان افرادش را از شستن لباس­هایشان منع کرد مگر این که کاملاً کهنه و کثیف شده باشند. (مقریزی، 1941، ج 1، ص 247)

16- چنگیزخان افراد خود را از گفتن کلام جهنّم منع کرد و اصرار داشت که افرادش همیشه شفّاف سخن گویند.

17- هیچ کس نباید بین فرقه­ها و مذاهب تبعیض قایل شود و از القاب دیگران استفاده کند و همیشه باید افراد خان را با القابش، مورد خطاب قرار دهند.

18- چنگیزخان به جانشینانش، دستور داد که شخصاً قبل از نبرد و آرایش نظامی افراد خود را امتحان کنند و ملزومات افراد خود را تأمین کنند و اگر قصوری صورت گیرد، قاصر باید مجازات شود.

19- زنان در زمان غیبت مردانشان (که در جنگ شرکت دارند) وظایف آنان را انجام دهند.

20- او به جنگاوران خود دستور داد که پس از بازگشت از جنگ، وظایف خود را نسبت به خان انجام دهند.

21-  افراد خان باید دختران خود را به خان عرضه کنند تا عروس خود و پسرانشان را از بین آنان انتخاب کنند.

22- پسران نظامی باید در اختیار خان باشند اگر از این فرمان سرپیچی کنند، کشته می­شوند. هر کس پست خود را بدون اجازه تغییر دهد باید کشته شود.

23- چنگیزخان به فرماندهان سپاه خود عنوان بوگاتیر (پرس) و نویان (ژنرال­ها) و نفرات سپاه را به گروه­های ده نفری (اَزبن) صد نفره (یغوز) و  هزار نفره (منگ غال) و ده هزار نفره (تومان) تقسیم کرد. (ابن بطوطه، 1337، ص 341)

24- چنگیزخان به فرماندهان کهنسالش دستور داد، در صورت تخلّف از یاسا باید خود را تنبیه کنند و آن قدر خود را زجر دهند تا متنّبه شوند اگر چه با این کار جان خود را از دست دهند.

25- چنگیزخان دستور داد که ارتباطات پستی ثابتی تأسیس شود که تمام اخبار کشور را به اطّلاع او برساند.

26- چنگیزخان پسرش جغتای را مأمور نظارت بر حسن اجرای قانون کرد.

27- شکارچیانی که شکار فراری از نخجیرگاه را شکار کنند، آن قدر باید آنان را با چوب­دستی زد تا بمیرند.

28- اگر سرباز مغولی به عمد، فرد مسلمان یا یک فرد چینی را بکشد باید به ازای فرد مسلمان، چهل سکّه­ی طلا و به ازای فرد چینی یک الاغ به عنوان دیه بپردازد.

29- اگر دارایی فردی فقط یک اسب باشد و آن اسب، دزدیده شود و اگر دزد پیدا شود باید، وی علاوه بر اسب ربوده شده، نُه اسب دیگر به مالکش بدهد و اگر قادر به این کار نباشد، باید فدیه دهد یا فرزندانش را فدیه دهد، در غیر این صورت خودش مانند گوسفند ذبح می­شود.

30- در یاسا دروغ، دزدی، زنا از اعمال ممنوعه است. هر کس حقوق همسایه را باید مراعات کند، مالیات خود را داوطلبانه بپردازد. البتّه معابد از پرداخت مالیات معاف هستند و احترام به پیران و گدایان، واجب است هر کس خلاف این ماده عمل کند، مستحقّ مرگ است.

31- هم دیگر را دوست داشته باشید، به همدیگر نسبت فحش ندهید، به هم خائن نباشید به هر حال متخلّف از این مادّه به مرگ محکوم می­شود.

32- کسی که مواد غذایی را به خارج از اردوگاه منتقل کند یا کسی که غذای فرمانده را در آستانه قرار دهد، باید کشته شود.

33- اگر کسی در شرب خمر، افراط کند و در ماه، بیشتر از سه بار مست شود، مسئول است امّا اگر در ماه دو بار مست شود، حرجی نیست. امّا اگر در ماه یک بار مست شود، در خور تحسین است امّا کجا چنین فردی یافت می­شود و اگر چنین فردی یافت شود، قابل احترام است.

34- فرزندی که از زن صیغه­یی متولّد می­شود، حلال زاده است و سهم الارث وی از ماترک، مطابق سایر فرزندان است. پسر بزرگ­تر، سهم­الارث بیشتری از پسر کوچک­تر به ارث می­برد. پسر جوان، اثاث البیت پدر را به ارث می­برد. فرزندان مسن­تر در ردیف طبقه­ی مادر قرار می­گیرند. از بین زنان معمولاً زنان مسن که عقد نکاح آنان زودتر از دیگران بوده است، حکم کبار را دارند.

35- و پس از مرگ پدر یکی از پسران، سرای پدر را اداره می­کند و می­تواند باهمه­ی بیوه­ها (جز مادر خود) ازدواج کند یا آنان را به نکاح دیگران در آورد.

36- همه به جز، وارثان قانونی به طور جدّی از بهره­مندی، از اموال، محروم هستند. (وصّاف، 1367، ص 175)


«زخم ناسور حمله­ی مغول»

حمله­ی مغول یکی از مصائب هولناک تاریخ ایران است. آثار کشتار و ویرانی و صدمات بزرگ اخلاقی و فرهنگی این تهاجم پس از قرن­ها هنوز در جامعه­ی ایرانی محسوس است. مغول­ها اقوام زرد پوست صحرا گردِ ساکن درّه­های جنوبی سیبری و اطراف دریاچه­ی بایکال؛ یعنی، مغولستان امروزی بودند که به دست چنگیزخان، متّحد شدند و بخشی بزرگ از ولایت چین را به تصرّف در آوردند.  پکن، پایتخت چین شمالی، در اوایل قرن سیزده میلادی به تصرّف چنگیزخان در آمد. در حدود همان سال­ها، ترکان اویغور که مانوی مذهب بودند و تمدّن درخشان ایرانی داشتند به اطاعت چنگیز گردن نهادند. مغول­ها، خطّ اویغورها را که منشعب از خطّ سریانی بود فرا گرفتند و با تسلطّ بر این ناحیه با سلطان محمّد خوارزمشاه، همسایه شدند.

چنگیزخان، در پاییز سال 616 هـ . ق./1219 م. به بهانه­ی کشتار بازرگانان مغول به ایران لشکر کشید. وی در فرماندهی و رسته­بندی سپاه و تقسیم کار جنگ، بسیار ورزیده بود. علاوه بر آن، شماری از مهندسان چینی را همراه داشت که در ساختن منجنیق و قلعه­کوب و نفت­اندازی مهارت داشتند. سپاهیان چنگیز بی­رحم و خشن و خون­خوار بودند و به محض دست یافتن به هر ناحیه با چنان سرعتی به چپاول و غارت و کشتار دسته جمعی و تخریب شهرها و ایجاد آتش­سوزی می­پرداختند که آنان را بلای آسمانی می­خواندند. شهرهای اترار، بخارا، سمرقند، خوارزم، مرو، بلخ، هرات، طوس، نیشابور، خجند و ری که همگی شهرهایی آباد و پرجمعیّت بودند در مدتی کم­تر از پنج سال به ویرانه­های متروک بدل شدند. تنها در خراسان، بیش از پنج میلیون تن به دست سپاهیان چنگیز قتل عام شدند که یک میلیون و هفتصد هزار تن آن­ها در نیشابور می­زیستند.

با وجود شدّت خشونت مغولان، ایرانیان در بسیاری از شهرها تا آخرین نفس در برابر حمله­ی سیل­آسای مغول، ایستادگی کردند. از جمله، سلطان جلال الدّین منکیرنی، پسر سلطان محمّد خوارزم شاه، با شجاعت بسیار سال­ها با سپاه مغول جنگید و پیروزی­هایی نیز به دست آورد. نوشته­اند که مردم نیشابور هنگام عبور لشکریان مغول از در اطاعت درآمدند، امّا چون خبر ظهور سلطان جلال­الدّین را شنیدند، سر به عصیان برداشتند و داماد چنگیز در این واقعه کشته شد. چندی بعد مغولان نیشابور را گرفتند و همه  مردم آن را از زن، مرد، پیر و جوان کشتند. دختر چنگیز که همسرش در این واقعه کشته شده بود، فرمان داد، نیشابور را چنان ویران کنند و بر آن آب بندند که نتوان در آن زراعت کرد. هفت شبانه روز بر خرابه­های نیشابور آب بستند.

پس از فرار سلطان جلال الدّین، چنگیز برای فرو نشاندن شورشی در چین شمالی و تبّت به مغولستان بازگشت و اندکی بعد مرد. جانشینان چنگیز هلاکوخان، نواده­ی او را مأمور فتح کامل ایران و تسخیر بغداد کردند. برانداختن اسماعیلیان و تخریب و تاراج قلعه­های متعدّد ایشان، سپس تسخیر بغداد و پایان دادن به خلافت عباسی به سال 656 هـ . ق./1258 م. به  دست او انجام گرفت. هلاکوخان پس از فتح و تاراج بغداد و کشتار بزرگ در آن و تسخیر عراق و شام، با غنایم هنگفت به آذربایجان رفت و در پایتخت خود، مراغه به خواجه نصیر طوسی، دستور داد که به یاری تنی چند از دانشمندان ایرانی، رصدخانه و زیجی بسازند.

حمله­ی مغول به ایران با کشتار عظیم مردم و دانشمندان و هنرمندان بی­شمار همراه بود. شیخ فریدالدّین عطّار نیشابوری، از عارفان و شاعران بزرگ ایران، در فتنه­ی مغول به قتل رسید. روحیّه­ی انزوا و عدم  اعتماد و خرافه­پرستی تا دیرزمان مردم را در خود فرو برد و اعتدال عقلی آنان را مختل کرد و اعتقاد به نزول بلاهای آسمانی را در ایشان افزایش داد. امّا، مغولان خود به تدریج تحت تأثیر فرهنگ ایرانیان قرار گرفتند. امرا و پادشاهان مغول، دانشمندان برجسته­ای چون خواجه نصیرالدّین طوسی، خواجه شمس­الدّین صاحب دیوان و برادرش عطاملک جوینی و خواجه رشیدالدّین فضل­الله را به مشاورت و وزارت خود برگزیدند ولی هیچ یک از ایشان جز خواجه نصیر از دست مغولان سر سالم به در نبرد. از شاهان و امیران مغول، بسیاری اهل فضل و دوست­دار دانش، شدند و اگر چه شعر و ادب فارسی را نمی­فهمیدند، امّا ریاضی­دانان، ستاره­شناسان، پزشکان، مهندسان و تاریخ­نویسان را به منظور اداره­ی کارها و جاوید ساختن نام خود، سخت گرامی داشتند.

زبان فارسی در این عصر به بیرون از ایران راه یافت و نه تنها زبان  دینی و رسمی دربار باشکوه مغول در هند گردید بلکه مردم دانشمند این سامان تا چند قرن پس از آن نیز به دانستن زبان فارسی و سرودن و نگارش کتاب­ها به این زبان افتخار می­کردند.


«نوش داروی پس از مرگ»

ایران سده­ی هفتم هجری در حالی که پیش از آن از نظر دانش­آموزی و پیشرفت­های علمی و فرهنگی، روزگار درخشانی را سپری کرده بود، با یورش خونبار بیگانگان مغول به رهبری چنگیزخان، روبه­رو گردید. یورشی دهشتناک که به تعبیر تاریخ­نگاری چون حمدالله مستوفی، نگارنده­ی تاریخ گزیده، در آن چنان «قتل عام رفت که در هیچ تاریخی مثل آن مسطور نیست.» (تاریخ گزیده؛ ص 582). شایان توجّه است که بنا به باور برخی تاریخ نگاران آن روزگار، چون ابن اثیر، این هجوم ویرانگران مغول، بدترین و اندوه­بارترین بلای تاریخ بوده است.

اگر گوینده­ای می­گفت: «جهان از زمانی که پروردگار بزرگ و منزّه، آدم را آفرید تا به امروز به چنین بلایی گرفتار نشده، راست می­گفت.» (الکامل؛ ج 26؛ ص 3)

شگفت آن­جاست که سلطان محمّد خوارزمشاه، فرمانروای آن روزگاران ایران زمین که با سیاست نابخردانه­ی خویش، چنگیزخان را واداشته بود، به ایران تاختن آغاز نماید، ترسان و خوفناک از رویارویی با مغولان از شهری به شهری دیگر می­گریخت. (روضه­ الصّفا؛ ج 2؛ ص 844) پادشاهی نگون بخت و فراری که روزگاری، دم از هماوردی با خلیفه­ی بغداد می­زد و رؤیای فتح بغداد را در سر می­پرورانید (تاریخ مغول در ایران؛ ص 24-23) سرانجام روبه سوی مازندران نهاد و چون خبر نزدیک شدن سپاهیان مغول را شنید، بر کشتی سوار شد و به جزیره­ی آبسکون از جزایر دریای مازندران گریخت؛ امّا دیرزمانی نپایید که مرگ او را در گرفت و به سال 617 هـ . ق. «جان نازنین به حق تسلیم کرد.» (جامع التوّاریخ؛ ص 369)

پس از مرگ سلطان محمّد خوارزمشاه، فرزندش جلال الدّین بنا به سفارش پدر بر تخت سلطنت نشست. وی که بر خلاف پدر دلاوری پیشه ساخته بود و بی­باکانه به رویارویی با مهاجمان ویرانگر می­اندیشید، چندین بار با یاران خویش بر گروه­هایی از مغولان تاخت و آنان را تار و مار ساخت. چنگیر برای دفع او قوتوقونویان را با لشگریانی که شمارگان آن را در منابع تاریخی سی­ هزار تا چهل و پنج هزار نفر بیان کرده­اند، گسیل داشت. امّا لشگریان مغول در نبردی که در محلی به نام پروان در نزدیکی غزنه و بامیان رخ داد، کاری از پیش نبردند و شکست سهمگینی را پذیرا شدند. (تاریخ مغول؛ ص 63) خان دوراندیش و قدرتمند مغول در پی این شکست سنگین و سخت که شورش مردمان سایر شهرهای تسخیر شده را نیز در پی داشت ناگزیر گردید، خود، رو به سوی جلال الدّین نهد؛ بدین سبب روبه سوی غزنین که جلال الدّین در آن تاج به سر گذاشته بود، نهاد؛ امّا شاه   جوان و تیزبین ایران زمین که در سپاهیان اندک خویش یارای مبارزه با لشگریان افزون دشمن را نمی­یافت، تصمیم گرفت با گذر از رود سند، روانه­ی هندوستان گردد تا فرصت لازم برای تدارک و آماده سازی لشگری بزرگ و قدرتمند که توانایی ایستادگی در برابر سربازان کارآزموده و خونخوار مغول را داشته باشد، بیابد. براساس گزارش تاریخ نگاران آن روزگار، چنگیز زمانی به غزنین رسید که بیش از دو هفته از روانه گشتن جلال الدّین به سوی هند و به نیت عبور از سند، سپری می­شد بنابراین در پی او رفت و در کنار رود سند و در حالی که جلال الدّین درصدد  تهیّه­ی کشتی برای گذر از رود بود، به او رسید. (همان؛ ص 62) جلال الدّین خوارزمشاه چون دریافت که «روز کار است و وقت کارزار» (تاریخ جهانگشای؛ ج 1؛ ص 106) با اندک یاران خویش با دلیری بسیار به نبرد پرداخت، به گونه­ای که از «یمین سوی یسار می­شتافت و از یسار به قلب می­دوانید». (همان؛ ص 106) امّا سپاهیان پرشمار مغول، اندک اندک پیش آمدند و عرصه را بر او که حتّی توانسته بود، قلب سپاه چنگیز را شکست دهد، تنگ ساختند؛ به گونه­ای که جناح راست لشگر خوارزمشاه را از پای در آوردند و پسر خردسال او را که هفت یا هشت سال بیش نداشت، دستگیر کردند و به فرمان خان مغول کشتند. (تاریخ مغول؛ ص 63) در این هنگام مادر و همسر و زنان حرم سلطان نیز با زاری و شیون افزون، از جلال الدّین خواستند تا آنان را به جهت جلوگیری از دربند شدن به دست چنگیزخان به قتل، رساند و جلال الدّین نیز به ناچار چنین کرد و بسیاری از آنان را در سند غرق کرد. (همان؛ ص 63) اندک زمانی بعد جناح چپ لشگر خوارزمشاه نیز تاب پایداری نیاورد و از میان رفت؛ با این وجود او همچنان با هفتصد مرد تا «نیمروز با آن لشگر مقاومت کرد.» (جامع التّواریخ؛ ص 376) سرانجام جلال الدّین  دریافت که دیگر ایستادگی، بی­فایده است چرا که دیگر تاب و توانایی پایداری در او و یارانش نمانده بود؛ ناگزیر دگربار بر چنگیزخان تاخت و همین که آنان را اندکی به پس راند با اسب خـود را بـه آب سند زد و «چـون برق از آب بگذشت و بدان طرف فرود آمد.» (همان؛ ص 376) تاریخ­نگاران، ضمن بیـان ماجـرا از شگفتی بسیار چنگیز از این همـه بی­باکی یـاد کرده­اند؛ چنان که شبانکاره­ای؛ نگارنده­ی مجمع الانساب؛ در کتاب خویش آورده است که چنگیز در پی جستن جلال الدّین از دست خویش، گفت که: «از پدر؛ پسر چنین باید.» (مجمع الانساب؛ ص 144)

خواجه رشیدالدّین فضل الله همدانی سیاستمدار؛ پزشک و تاریخ نگار نامی روزگار ایلخانان نیز ضمن بیان آوازه و ستایش دلاوری­های جلال الدّین از بی همتایی او در میان نام آوران دنیا یاد کرده است:

«به گیتی کسی مرد زینسان ندید          نه از نامداران پیشین شنید» (جامع التّواریخ؛ ص 376)

به هر ترتیب؛ گریز و زنده ماندن جلال الدّین که بر خلاف پدر، مبارزه با مهاجمان را پیشه­ی خویش ساخته بود، سبب گردید تا اندیشه­ی از میان برداشتن او برای مدّت­ها یورش آوردن مغول را مشغول خود نماید امّا دریغ ...


منابع:

1- ابن اثیر؛ عزّالدّین علی؛ الکامل؛ ترجمه­ی ابوالقاسم حالت؛ جلد بیست و ششم؛ تهران: شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران؛ 1355.

2- ابن بطوطه؛ شرف الدّین ابوعبدالله محمّدبن عبدالله بن محمّد بن ابراهیم لوطی طبخی؛ سفر نامه­ی ابن بطوطه (رحله­ی ابن بطوطه)؛ ترجمه­ی محمّدعلی موّحد؛ بنگاه ترجمه و نشر، تهران 1337.

3- اشپولر؛ برتولد؛ تاریخ مغول در ایران؛ ترجمه­ی محمود میرآفتاب؛ چاپ هفتم؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی؛ 1376.

4- اقبال آشتیانی؛ عبّاس؛ تاریخ مغول؛ چاپ هفتم؛ تهران: امیرکبیر؛ 1379.

5- بیانی؛ شیرین؛ دین و دولت در ایران عهد مغول؛ جلد اوّل، تهران: انتشارات نشر دانشگاهی؛ 1370.

6- جوینی؛ عطاملک بن محمّد؛ تاریخ جهانگشای؛ به سعی و اهتمام محمّدبن عبدالوهّاب قزوینی؛ چاپ سوم؛ جلد اوّل؛ تهران: دنیای کتاب، 1380.

7- حافظ ابرو؛ نورالله عبدالله بن لطف الله بن عبدالرّشید البهدادینی؛ ذیل جامع التوّاریخ؛ به اهتمام خان­بابا بیانی؛ تهران: انجمن آثار ملّی؛ 1350.

8- رشیدالدّین فضل الله الوزیر؛ ابن عمادالدّوله ابوالخیر مؤفّق الدّوله؛ جامع التّواریخ؛ به کوشش بهمن کریمی؛ چاپ چهارم؛ تهران: اقبال، 1374 و همان، به اهتمام محمّد تقی دانش پژوه و محمّد مدرسی زنجانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر، 1338.

9- ساندرز، ج،ص، تاریخ فتوحات مغول؛ ترجمه­ی ابوالقاسم حالت؛ تهران: امیرکبیر؛ 1361.

10- شبانکاره­­ای؛ محمّدبن علی بن محمّد؛ مجمع الانساب؛ به تصحیح میرهاشم محدّث، تهران: امیرکبیر؛ 1363.

11- مستوفی؛ حمدالله بن ابی بکر؛ تاریخ گزیده؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی؛ چاپ چهارم؛ تهران: امیرکبیر؛ 1381.

12- مقریزی، تقی الدّین احمدبن علی؛ السّلوک المعرفه دول الملوک؛ تصحیح و تحشیه­ی محمّد مصطفی زیاده؛ جلد اوّل؛ قاهره: 1941.

13- میرخواند؛ میرمحمّد بن سیّد برهان الدّین خداوند شاه؛ تاریخ روضه الصّفا؛ تهران: انتشارات خیّام؛ 1339.

14- وصّاف الحضره؛ فضل الله بن عبدالله شیرازی؛ تجزیه  الامصار و تزجیه الاعصار؛ عبدالمحمّد آیتی؛ مؤسّسه­ی مطالعات فرهنگی؛ تهران: 1371.

 

 

 

 

 موضوع:

 

 

 

 

 


گردآورنده:

 

علی ثابتی صالح

دبیر دبیرستان­های ناحیه­ی 2 شهرستان همدان

دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیّات فارسی

 

 

 


باسمه تعالی

یـاسـا

چکیده:

مغولان پیش از چنگیزخان دارای قوانین مکتوب نبودند امّا پس از روی کار آمدن چنگیز و متّحد کردن قبایل مغول وی دستور داد که قوانین عرفی مکتوب شوند و برای ایجاد نظام در سپاه و مناطق تعریف شده، موادی به آن افزود که در اجرای آن بسیار سخت­گیر بود و جانشینان او نیز در اجرای یاسا، نهایت دقّت را داشتند. این قوانین به صورت پراکنده در بین منابع دوره­ی مغول یافت می­شود که عمدتاً درباره­ی مسائل نظامی، خانوادگی، ارث، آداب ذبح و غیره است. در این مقاله به سی و شش مادّه از مواد این قانون، اشاره می­شود.

 

کلید واژه­ها: یاسا، قانون، عرف، چنگیزخان، جرم، کیفر، یارغو، یارغوچی، قوریلنای، یورت، مغول

 


مقدّمه:

بشر از آغاز تاریخ برای ایجاد یک زندگی سالم و تحکیم بنیان­های جامعه و سالم سازی محیط اجتماع به این نتیجه رسیده است که باید مجموعه قوانین و مقرراتی باشد و انسان با توّجه به سؤال فکری خود و با توّجه به شرایط زیست خود، قوانین را به وجود آورد. که بسیاری از آن نامکتوب باقی مانده و به شکل قوانین عرفی در بین مردم، رواج پیدا کرده است. از سنگ نوشته­ی حَمُورابی تا قوانین پیچیده­ی حقوقی زمان حاضر، بشر راهی دراز و طولانی طی کرده است.

امّا مغولان قبل از قدرت­یابی چنگیزخان به دلیل زندگی بدوی خود، دارای حقوق عرفی غیر مکتوب بودند که نسل به نسل و سینه به سینه به نسل­های بعدی منتقل می­شد به دلیل فقدان خط و عدم نگارش آن در بین مغولان، ما از چند و چون قوانین عرفی آنان اطّلاعات چندانی نداریم. امّا پس از این که  چنگیزخان توانست زمینه­های قدرت­یابی خود را آماده کند، دستور داد که قوانین عرفی در مجموعه­ی فرامین وی در کتابی به نام «یاسا» گردآوری شود. واژه­ی یاسا از زبان ترکی به عاریت گرفته شده  و در زبان مغول کاربرد پیدا کرده است.

چنان که اشپولر اشاره می­کند، مجموعه قوانین یاسا چون دُرّ گرانبهایی در خزانه­ی دولت نگهداری می­شد و در قوریلتای­ها یا یارغوها به آن­ها استناد می­شد. (اشپولر، 1376، ص 374)

کتاب یاسا حاوی دستوراتی در مورد چگونگی دیپلماسی با کشورهای خارجی، نحوه­ی جنگ، تقسیم سپاه، نامه رسانی، گردآوری مالیات، وراثت و روابط اعضای خانواده با یکدیگر بود. (همان، ص 375)

روابط مردم و حاکم به  دلیل سلطه­ی بی­حدّ و حصر خان در مجموعه قوانین یاسا در نظر گرفته نشده است، قانون گذاری چنگیزخان کاملاً با شرایط و مقتضیّات زمان وی متناسب بود.

اما جانشینان وی پس از مرگ خان بزرگ تغییراتی در آن به وجود آوردند. (رشیدالدّین، ج 2، ص 195)

اکثر جانشینان چنگیزخان به این قوانین پایبند بودند امّا پس از مسلمان شدن ایلخانان، فقه الاسلام جای آن را گرفت  امّا برخی از ایلخانان چون ابوسعید هم از قانون اسلام و هم از قانون یاسا استفاده می­کرد. (حافظ ابرو، 1350، ج 2، ص 172)

بیشترین کیفری که در قانون یاسا برای جرمی، مکرّراً تکرار شده است، مرگ می­باشد که به تناسب جرم به شیوه­های مختلف انجام می­شد گاه به صورت جدا کردن سر از بدن، گاه مثله کردن، گاه فرد محکوم را در جلو حیوانات وحشی انداختن، گاه مجرم را در جلو آفتاب سوزان، تشنه و گرسنه نگاه می­داشتند تا کشته شود، گاه او را در آب خفه می­کردند یا او را زنده زنده آتش می­زدند. یا او را به ضربات پیاپی شمشیر یا فلز تیزی می­کشتند یا در درون روغن داغ می­انداختند. یا وی را در نمدی می­پیچیدند و بر روی جسدش اسب می­تاختند تا بمیرد.

مغولان برای کمترین جرم، مجرم را می­کشتند. با وجود این، مجازاتی از نوع زندانی کردن، پرداخت جریمه­ی نقدی نیز در بین ایلخانان دیده می­شود. (ساندرز، 1361، ص 89)

چنان که ابوسعید، اینجو فرمانروای فارس را به حبس محکوم کرد. (میرخواند، 1331، ج2،ص 171)

گاه فرد برای تخفیف مجازات خود مجبور بود، صحنه سازی کند یا دروغ بگوید، از جمله روزی اُکتای و جغتای به اتّفاق از شکار باز می­گشتند، در راه، مسلمانی را دیدند که در برکه­ی آبی فرو رفته بود و غسل می­کرد و آن زمان مصادف با منع ورود در آب به علّت فصل رعد و برق بود و مسلمان نمی­دانست. جغتای به محض دیدن آن شخص گفت: «این مرد، قوانین یاسا را زیر پا گذاشته است، فوراً باید کشته شـود». ولی اُکتای ممانعت کرد و گفت: «او را می­گیریم و فردا به کارش رسیدگی می­کنیم». سپس در خفا کسی را فرستاد تا در همان نقطه­ای که او در آب فرو رفته بود، بالشی نقره انداخت و به مرد مسلمان یاد داد که به هنگام بازپرسی بگوید که: «مالم در آب افتاده بود و چون فقیرم به دنبالش می­گشتم و دست از جان شسته بودم». فردای آن روز که مرد را در محضر قاآن، حاضر کردند، طبق قرار همین گفته را تکرار کرد و اُکتای به دلیل فقر او را بخشید و مبلغی نیز به او پول داد و روانه­اش کرد. (بیاتی 1370، ص 137)

مغولان، محاکمه را یارغو می­گفتند و اکثراً قضات (یارغوچی­ها) از بین صاحب منصبان مغول، امیران و شاهزادگان مغول، انتخاب می­شـدند و در هنگام تشکیل محکمه در زیر چادر بزرگ، گرد می­آمدند. (جوینی، 1355، ج1، ص 67)

خان مغول برجسته­ترین منصب قضایی بود. دادگاه تجدیدنظر، فقط با رأی فرمانروا، حکم قبلی را لغو می­کرد. اگر مدّعی نمی­توانست ادّعای خود را ثابت کند، کشته می­شد. در بین مغولان، تقسیم ماترک و ارث بسیار ساده، صورت می­گرفت. اطّلاعات دقیق، درباره­ی تقسیم ارث در بین مغولان وجود ندارد. امّا به نظر می­رسد، پسر کوچک ما ترک پدر را به ارث می­برد. ارث بردن ارث به نوکران متوفّی و بینوایان تعلّق می­گرفت. (اشپولر، 1376، ص 379)

در این مقاله سی و شش بند از قوانین یاسا که در اختیار بوده، آمده شده است که این مواد از کتبِ عطاملک جوینی، مقریزی، ابن بطوطه، خواجه رشیدالدّین فضل اله و گزارش­های غربی­ها، استخراج گشته و شاید بندهای دیگری از این مجموعه باشد که در این مقاله ذکر نشده است.

متن یاسای چنگیز:

1- شخص زناکار چه محصنه چه غیر محصنه، باید کشته شود.

2- مرتکب فعل شنیع لواط باید کشته شود.

3- کسی که عمداً دروغ بگوید یا مرتکب اعمال جادو و سحر شود یا در کار دیگران تجسّس کند یا در نزاع دسته جمعی، جانب گروه خاصّی را بگیرد باید کشته شود.

4- هر کس بر روی خاکستر یا آب ادرار کند، باید کشته شود.

5- تاجر ورشکسته در صورتی که سه بار ورشکسته شود، بار سوم باید کشته شود.

6- هر کس بدون اجازه­ی اسیر کننده به اسیر، غذا و لباس دهد، باید کشته شود.

7- هر کس اسیر یا زندانی فراری بیابد و او را به صاحبش یا قانون تحویل ندهد، باید کشته شود.

8- حیوان حلال گوشت را باید پاهایش بست و شکمش را درید و قلبش را با دست فشار داد تا بمیرد و سپس از گوشت آن استفاده کرد. امّا اگر کسی به طریقه­ی مسلمانان حیوانی را ذبح کند، باید خودش را ذبح کرد.

9- در جریان نبرد و حین عقب­نشینی اگر کوله­­پشتی، کمان و هر گونه اثاث سربازی جا بماند، سرباز پشت سر، اگر آن را یافت، باید به صاحبش برگرداند و اگر در این امر قصور کند و لوازم را به صاحبش برنگرداند، باید کشته شود.

10- نباید از فقرا، زهّاد، پزشکان، علما، عرفا، قضات، مؤذّن­ها و مرده­شورها، مالیات و عوارض گرفته شود.

11- چنگیز دستور داد که همه­ی ادیان و مذاهب با هم برابرند و هیچ گونه ترجیحی بر یکدیگر ندارند و این فرمان جنبه­ی آسمانی دارد.

12- چنگیزخان، مردم خود را از خوردن غذای هدیه شده، منع کرد مگر این که اوّل، هدیه کننده از آن غذا بچشد چه هدیه کننده شاهزاده باشد چه اسیر. هم چنین او نهی کرد آنان را از خوردن غذایی که به آن دعوت نشده باشند و او نهی کرد افرادی را از خوردن غذا، پیش از همراهان و از قدم گذاشتن بر روی آتشی که روی آن غذا پخته شده است یا ظرفی که گروهی در آن غذا خورده باشند.

13- اگر رهگذری از کنار سفره­ی طعامی می­گذرد باید بنشیند و از آن سفره، طعامی برگیرد حتّی اگر صاحبان طعام به او اجازه نداده باشند و صاحبان طعام نیز نباید او را از خوردن منع کنند.

14- چنگیزخان به سربازانش، دستور داد که دست­های خود را در آب فرو نبرند بلکه با ظرفی آب را برداشته، با آن، آب را استفاده کنند.

15- چنگیزخان افرادش را از شستن لباس­هایشان منع کرد مگر این که کاملاً کهنه و کثیف شده باشند. (مقریزی، 1941، ج 1، ص 247)

16- چنگیزخان افراد خود را از گفتن کلام جهنّم منع کرد و اصرار داشت که افرادش همیشه شفّاف سخن گویند.

17- هیچ کس نباید بین فرقه­ها و مذاهب تبعیض قایل شود و از القاب دیگران استفاده کند و همیشه باید افراد خان را با القابش، مورد خطاب قرار دهند.

18- چنگیزخان به جانشینانش، دستور داد که شخصاً قبل از نبرد و آرایش نظامی افراد خود را امتحان کنند و ملزومات افراد خود را تأمین کنند و اگر قصوری صورت گیرد، قاصر باید مجازات شود.

19- زنان در زمان غیبت مردانشان (که در جنگ شرکت دارند) وظایف آنان را انجام دهند.

20- او به جنگاوران خود دستور داد که پس از بازگشت از جنگ، وظایف خود را نسبت به خان انجام دهند.

21-  افراد خان باید دختران خود را به خان عرضه کنند تا عروس خود و پسرانشان را از بین آنان انتخاب کنند.

22- پسران نظامی باید در اختیار خان باشند اگر از این فرمان سرپیچی کنند، کشته می­شوند. هر کس پست خود را بدون اجازه تغییر دهد باید کشته شود.

23- چنگیزخان به فرماندهان سپاه خود عنوان بوگاتیر (پرس) و نویان (ژنرال­ها) و نفرات سپاه را به گروه­های ده نفری (اَزبن) صد نفره (یغوز) و  هزار نفره (منگ غال) و ده هزار نفره (تومان) تقسیم کرد. (ابن بطوطه، 1337، ص 341)

24- چنگیزخان به فرماندهان کهنسالش دستور داد، در صورت تخلّف از یاسا باید خود را تنبیه کنند و آن قدر خود را زجر دهند تا متنّبه شوند اگر چه با این کار جان خود را از دست دهند.

25- چنگیزخان دستور داد که ارتباطات پستی ثابتی تأسیس شود که تمام اخبار کشور را به اطّلاع او برساند.

26- چنگیزخان پسرش جغتای را مأمور نظارت بر حسن اجرای قانون کرد.

27- شکارچیانی که شکار فراری از نخجیرگاه را شکار کنند، آن قدر باید آنان را با چوب­دستی زد تا بمیرند.

28- اگر سرباز مغولی به عمد، فرد مسلمان یا یک فرد چینی را بکشد باید به ازای فرد مسلمان، چهل سکّه­ی طلا و به ازای فرد چینی یک الاغ به عنوان دیه بپردازد.

29- اگر دارایی فردی فقط یک اسب باشد و آن اسب، دزدیده شود و اگر دزد پیدا شود باید، وی علاوه بر اسب ربوده شده، نُه اسب دیگر به مالکش بدهد و اگر قادر به این کار نباشد، باید فدیه دهد یا فرزندانش را فدیه دهد، در غیر این صورت خودش مانند گوسفند ذبح می­شود.

30- در یاسا دروغ، دزدی، زنا از اعمال ممنوعه است. هر کس حقوق همسایه را باید مراعات کند، مالیات خود را داوطلبانه بپردازد. البتّه معابد از پرداخت مالیات معاف هستند و احترام به پیران و گدایان، واجب است هر کس خلاف این ماده عمل کند، مستحقّ مرگ است.

31- هم دیگر را دوست داشته باشید، به همدیگر نسبت فحش ندهید، به هم خائن نباشید به هر حال متخلّف از این مادّه به مرگ محکوم می­شود.

32- کسی که مواد غذایی را به خارج از اردوگاه منتقل کند یا کسی که غذای فرمانده را در آستانه قرار دهد، باید کشته شود.

33- اگر کسی در شرب خمر، افراط کند و در ماه، بیشتر از سه بار مست شود، مسئول است امّا اگر در ماه دو بار مست شود، حرجی نیست. امّا اگر در ماه یک بار مست شود، در خور تحسین است امّا کجا چنین فردی یافت می­شود و اگر چنین فردی یافت شود، قابل احترام است.

34- فرزندی که از زن صیغه­یی متولّد می­شود، حلال زاده است و سهم الارث وی از ماترک، مطابق سایر فرزندان است. پسر بزرگ­تر، سهم­الارث بیشتری از پسر کوچک­تر به ارث می­برد. پسر جوان، اثاث البیت پدر را به ارث می­برد. فرزندان مسن­تر در ردیف طبقه­ی مادر قرار می­گیرند. از بین زنان معمولاً زنان مسن که عقد نکاح آنان زودتر از دیگران بوده است، حکم کبار را دارند.

35- و پس از مرگ پدر یکی از پسران، سرای پدر را اداره می­کند و می­تواند باهمه­ی بیوه­ها (جز مادر خود) ازدواج کند یا آنان را به نکاح دیگران در آورد.

36- همه به جز، وارثان قانونی به طور جدّی از بهره­مندی، از اموال، محروم هستند. (وصّاف، 1367، ص 175)


«زخم ناسور حمله­ی مغول»

حمله­ی مغول یکی از مصائب هولناک تاریخ ایران است. آثار کشتار و ویرانی و صدمات بزرگ اخلاقی و فرهنگی این تهاجم پس از قرن­ها هنوز در جامعه­ی ایرانی محسوس است. مغول­ها اقوام زرد پوست صحرا گردِ ساکن درّه­های جنوبی سیبری و اطراف دریاچه­ی بایکال؛ یعنی، مغولستان امروزی بودند که به دست چنگیزخان، متّحد شدند و بخشی بزرگ از ولایت چین را به تصرّف در آوردند.  پکن، پایتخت چین شمالی، در اوایل قرن سیزده میلادی به تصرّف چنگیزخان در آمد. در حدود همان سال­ها، ترکان اویغور که مانوی مذهب بودند و تمدّن درخشان ایرانی داشتند به اطاعت چنگیز گردن نهادند. مغول­ها، خطّ اویغورها را که منشعب از خطّ سریانی بود فرا گرفتند و با تسلطّ بر این ناحیه با سلطان محمّد خوارزمشاه، همسایه شدند.

چنگیزخان، در پاییز سال 616 هـ . ق./1219 م. به بهانه­ی کشتار بازرگانان مغول به ایران لشکر کشید. وی در فرماندهی و رسته­بندی سپاه و تقسیم کار جنگ، بسیار ورزیده بود. علاوه بر آن، شماری از مهندسان چینی را همراه داشت که در ساختن منجنیق و قلعه­کوب و نفت­اندازی مهارت داشتند. سپاهیان چنگیز بی­رحم و خشن و خون­خوار بودند و به محض دست یافتن به هر ناحیه با چنان سرعتی به چپاول و غارت و کشتار دسته جمعی و تخریب شهرها و ایجاد آتش­سوزی می­پرداختند که آنان را بلای آسمانی می­خواندند. شهرهای اترار، بخارا، سمرقند، خوارزم، مرو، بلخ، هرات، طوس، نیشابور، خجند و ری که همگی شهرهایی آباد و پرجمعیّت بودند در مدتی کم­تر از پنج سال به ویرانه­های متروک بدل شدند. تنها در خراسان، بیش از پنج میلیون تن به دست سپاهیان چنگیز قتل عام شدند که یک میلیون و هفتصد هزار تن آن­ها در نیشابور می­زیستند.

با وجود شدّت خشونت مغولان، ایرانیان در بسیاری از شهرها تا آخرین نفس در برابر حمله­ی سیل­آسای مغول، ایستادگی کردند. از جمله، سلطان جلال الدّین منکیرنی، پسر سلطان محمّد خوارزم شاه، با شجاعت بسیار سال­ها با سپاه مغول جنگید و پیروزی­هایی نیز به دست آورد. نوشته­اند که مردم نیشابور هنگام عبور لشکریان مغول از در اطاعت درآمدند، امّا چون خبر ظهور سلطان جلال­الدّین را شنیدند، سر به عصیان برداشتند و داماد چنگیز در این واقعه کشته شد. چندی بعد مغولان نیشابور را گرفتند و همه  مردم آن را از زن، مرد، پیر و جوان کشتند. دختر چنگیز که همسرش در این واقعه کشته شده بود، فرمان داد، نیشابور را چنان ویران کنند و بر آن آب بندند که نتوان در آن زراعت کرد. هفت شبانه روز بر خرابه­های نیشابور آب بستند.

پس از فرار سلطان جلال الدّین، چنگیز برای فرو نشاندن شورشی در چین شمالی و تبّت به مغولستان بازگشت و اندکی بعد مرد. جانشینان چنگیز هلاکوخان، نواده­ی او را مأمور فتح کامل ایران و تسخیر بغداد کردند. برانداختن اسماعیلیان و تخریب و تاراج قلعه­های متعدّد ایشان، سپس تسخیر بغداد و پایان دادن به خلافت عباسی به سال 656 هـ . ق./1258 م. به  دست او انجام گرفت. هلاکوخان پس از فتح و تاراج بغداد و کشتار بزرگ در آن و تسخیر عراق و شام، با غنایم هنگفت به آذربایجان رفت و در پایتخت خود، مراغه به خواجه نصیر طوسی، دستور داد که به یاری تنی چند از دانشمندان ایرانی، رصدخانه و زیجی بسازند.

حمله­ی مغول به ایران با کشتار عظیم مردم و دانشمندان و هنرمندان بی­شمار همراه بود. شیخ فریدالدّین عطّار نیشابوری، از عارفان و شاعران بزرگ ایران، در فتنه­ی مغول به قتل رسید. روحیّه­ی انزوا و عدم  اعتماد و خرافه­پرستی تا دیرزمان مردم را در خود فرو برد و اعتدال عقلی آنان را مختل کرد و اعتقاد به نزول بلاهای آسمانی را در ایشان افزایش داد. امّا، مغولان خود به تدریج تحت تأثیر فرهنگ ایرانیان قرار گرفتند. امرا و پادشاهان مغول، دانشمندان برجسته­ای چون خواجه نصیرالدّین طوسی، خواجه شمس­الدّین صاحب دیوان و برادرش عطاملک جوینی و خواجه رشیدالدّین فضل­الله را به مشاورت و وزارت خود برگزیدند ولی هیچ یک از ایشان جز خواجه نصیر از دست مغولان سر سالم به در نبرد. از شاهان و امیران مغول، بسیاری اهل فضل و دوست­دار دانش، شدند و اگر چه شعر و ادب فارسی را نمی­فهمیدند، امّا ریاضی­دانان، ستاره­شناسان، پزشکان، مهندسان و تاریخ­نویسان را به منظور اداره­ی کارها و جاوید ساختن نام خود، سخت گرامی داشتند.

زبان فارسی در این عصر به بیرون از ایران راه یافت و نه تنها زبان  دینی و رسمی دربار باشکوه مغول در هند گردید بلکه مردم دانشمند این سامان تا چند قرن پس از آن نیز به دانستن زبان فارسی و سرودن و نگارش کتاب­ها به این زبان افتخار می­کردند.


«نوش داروی پس از مرگ»

ایران سده­ی هفتم هجری در حالی که پیش از آن از نظر دانش­آموزی و پیشرفت­های علمی و فرهنگی، روزگار درخشانی را سپری کرده بود، با یورش خونبار بیگانگان مغول به رهبری چنگیزخان، روبه­رو گردید. یورشی دهشتناک که به تعبیر تاریخ­نگاری چون حمدالله مستوفی، نگارنده­ی تاریخ گزیده، در آن چنان «قتل عام رفت که در هیچ تاریخی مثل آن مسطور نیست.» (تاریخ گزیده؛ ص 582). شایان توجّه است که بنا به باور برخی تاریخ نگاران آن روزگار، چون ابن اثیر، این هجوم ویرانگران مغول، بدترین و اندوه­بارترین بلای تاریخ بوده است.

اگر گوینده­ای می­گفت: «جهان از زمانی که پروردگار بزرگ و منزّه، آدم را آفرید تا به امروز به چنین بلایی گرفتار نشده، راست می­گفت.» (الکامل؛ ج 26؛ ص 3)

شگفت آن­جاست که سلطان محمّد خوارزمشاه، فرمانروای آن روزگاران ایران زمین که با سیاست نابخردانه­ی خویش، چنگیزخان را واداشته بود، به ایران تاختن آغاز نماید، ترسان و خوفناک از رویارویی با مغولان از شهری به شهری دیگر می­گریخت. (روضه­ الصّفا؛ ج 2؛ ص 844) پادشاهی نگون بخت و فراری که روزگاری، دم از هماوردی با خلیفه­ی بغداد می­زد و رؤیای فتح بغداد را در سر می­پرورانید (تاریخ مغول در ایران؛ ص 24-23) سرانجام روبه سوی مازندران نهاد و چون خبر نزدیک شدن سپاهیان مغول را شنید، بر کشتی سوار شد و به جزیره­ی آبسکون از جزایر دریای مازندران گریخت؛ امّا دیرزمانی نپایید که مرگ او را در گرفت و به سال 617 هـ . ق. «جان نازنین به حق تسلیم کرد.» (جامع التوّاریخ؛ ص 369)

پس از مرگ سلطان محمّد خوارزمشاه، فرزندش جلال الدّین بنا به سفارش پدر بر تخت سلطنت نشست. وی که بر خلاف پدر دلاوری پیشه ساخته بود و بی­باکانه به رویارویی با مهاجمان ویرانگر می­اندیشید، چندین بار با یاران خویش بر گروه­هایی از مغولان تاخت و آنان را تار و مار ساخت. چنگیر برای دفع او قوتوقونویان را با لشگریانی که شمارگان آن را در منابع تاریخی سی­ هزار تا چهل و پنج هزار نفر بیان کرده­اند، گسیل داشت. امّا لشگریان مغول در نبردی که در محلی به نام پروان در نزدیکی غزنه و بامیان رخ داد، کاری از پیش نبردند و شکست سهمگینی را پذیرا شدند. (تاریخ مغول؛ ص 63) خان دوراندیش و قدرتمند مغول در پی این شکست سنگین و سخت که شورش مردمان سایر شهرهای تسخیر شده را نیز در پی داشت ناگزیر گردید، خود، رو به سوی جلال الدّین نهد؛ بدین سبب روبه سوی غزنین که جلال الدّین در آن تاج به سر گذاشته بود، نهاد؛ امّا شاه   جوان و تیزبین ایران زمین که در سپاهیان اندک خویش یارای مبارزه با لشگریان افزون دشمن را نمی­یافت، تصمیم گرفت با گذر از رود سند، روانه­ی هندوستان گردد تا فرصت لازم برای تدارک و آماده سازی لشگری بزرگ و قدرتمند که توانایی ایستادگی در برابر سربازان کارآزموده و خونخوار مغول را داشته باشد، بیابد. براساس گزارش تاریخ نگاران آن روزگار، چنگیز زمانی به غزنین رسید که بیش از دو هفته از روانه گشتن جلال الدّین به سوی هند و به نیت عبور از سند، سپری می­شد بنابراین در پی او رفت و در کنار رود سند و در حالی که جلال الدّین درصدد  تهیّه­ی کشتی برای گذر از رود بود، به او رسید. (همان؛ ص 62) جلال الدّین خوارزمشاه چون دریافت که «روز کار است و وقت کارزار» (تاریخ جهانگشای؛ ج 1؛ ص 106) با اندک یاران خویش با دلیری بسیار به نبرد پرداخت، به گونه­ای که از «یمین سوی یسار می­شتافت و از یسار به قلب می­دوانید». (همان؛ ص 106) امّا سپاهیان پرشمار مغول، اندک اندک پیش آمدند و عرصه را بر او که حتّی توانسته بود، قلب سپاه چنگیز را شکست دهد، تنگ ساختند؛ به گونه­ای که جناح راست لشگر خوارزمشاه را از پای در آوردند و پسر خردسال او را که هفت یا هشت سال بیش نداشت، دستگیر کردند و به فرمان خان مغول کشتند. (تاریخ مغول؛ ص 63) در این هنگام مادر و همسر و زنان حرم سلطان نیز با زاری و شیون افزون، از جلال الدّین خواستند تا آنان را به جهت جلوگیری از دربند شدن به دست چنگیزخان به قتل، رساند و جلال الدّین نیز به ناچار چنین کرد و بسیاری از آنان را در سند غرق کرد. (همان؛ ص 63) اندک زمانی بعد جناح چپ لشگر خوارزمشاه نیز تاب پایداری نیاورد و از میان رفت؛ با این وجود او همچنان با هفتصد مرد تا «نیمروز با آن لشگر مقاومت کرد.» (جامع التّواریخ؛ ص 376) سرانجام جلال الدّین  دریافت که دیگر ایستادگی، بی­فایده است چرا که دیگر تاب و توانایی پایداری در او و یارانش نمانده بود؛ ناگزیر دگربار بر چنگیزخان تاخت و همین که آنان را اندکی به پس راند با اسب خـود را بـه آب سند زد و «چـون برق از آب بگذشت و بدان طرف فرود آمد.» (همان؛ ص 376) تاریخ­نگاران، ضمن بیـان ماجـرا از شگفتی بسیار چنگیز از این همـه بی­باکی یـاد کرده­اند؛ چنان که شبانکاره­ای؛ نگارنده­ی مجمع الانساب؛ در کتاب خویش آورده است که چنگیز در پی جستن جلال الدّین از دست خویش، گفت که: «از پدر؛ پسر چنین باید.» (مجمع الانساب؛ ص 144)

خواجه رشیدالدّین فضل الله همدانی سیاستمدار؛ پزشک و تاریخ نگار نامی روزگار ایلخانان نیز ضمن بیان آوازه و ستایش دلاوری­های جلال الدّین از بی همتایی او در میان نام آوران دنیا یاد کرده است:

«به گیتی کسی مرد زینسان ندید          نه از نامداران پیشین شنید» (جامع التّواریخ؛ ص 376)

به هر ترتیب؛ گریز و زنده ماندن جلال الدّین که بر خلاف پدر، مبارزه با مهاجمان را پیشه­ی خویش ساخته بود، سبب گردید تا اندیشه­ی از میان برداشتن او برای مدّت­ها یورش آوردن مغول را مشغول خود نماید امّا دریغ ...


منابع:

1- ابن اثیر؛ عزّالدّین علی؛ الکامل؛ ترجمه­ی ابوالقاسم حالت؛ جلد بیست و ششم؛ تهران: شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران؛ 1355.

2- ابن بطوطه؛ شرف الدّین ابوعبدالله محمّدبن عبدالله بن محمّد بن ابراهیم لوطی طبخی؛ سفر نامه­ی ابن بطوطه (رحله­ی ابن بطوطه)؛ ترجمه­ی محمّدعلی موّحد؛ بنگاه ترجمه و نشر، تهران 1337.

3- اشپولر؛ برتولد؛ تاریخ مغول در ایران؛ ترجمه­ی محمود میرآفتاب؛ چاپ هفتم؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی؛ 1376.

4- اقبال آشتیانی؛ عبّاس؛ تاریخ مغول؛ چاپ هفتم؛ تهران: امیرکبیر؛ 1379.

5- بیانی؛ شیرین؛ دین و دولت در ایران عهد مغول؛ جلد اوّل، تهران: انتشارات نشر دانشگاهی؛ 1370.

6- جوینی؛ عطاملک بن محمّد؛ تاریخ جهانگشای؛ به سعی و اهتمام محمّدبن عبدالوهّاب قزوینی؛ چاپ سوم؛ جلد اوّل؛ تهران: دنیای کتاب، 1380.

7- حافظ ابرو؛ نورالله عبدالله بن لطف الله بن عبدالرّشید البهدادینی؛ ذیل جامع التوّاریخ؛ به اهتمام خان­بابا بیانی؛ تهران: انجمن آثار ملّی؛ 1350.

8- رشیدالدّین فضل الله الوزیر؛ ابن عمادالدّوله ابوالخیر مؤفّق الدّوله؛ جامع التّواریخ؛ به کوشش بهمن کریمی؛ چاپ چهارم؛ تهران: اقبال، 1374 و همان، به اهتمام محمّد تقی دانش پژوه و محمّد مدرسی زنجانی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر، 1338.

9- ساندرز، ج،ص، تاریخ فتوحات مغول؛ ترجمه­ی ابوالقاسم حالت؛ تهران: امیرکبیر؛ 1361.

10- شبانکاره­­ای؛ محمّدبن علی بن محمّد؛ مجمع الانساب؛ به تصحیح میرهاشم محدّث، تهران: امیرکبیر؛ 1363.

11- مستوفی؛ حمدالله بن ابی بکر؛ تاریخ گزیده؛ به اهتمام عبدالحسین نوایی؛ چاپ چهارم؛ تهران: امیرکبیر؛ 1381.

12- مقریزی، تقی الدّین احمدبن علی؛ السّلوک المعرفه دول الملوک؛ تصحیح و تحشیه­ی محمّد مصطفی زیاده؛ جلد اوّل؛ قاهره: 1941.

13- میرخواند؛ میرمحمّد بن سیّد برهان الدّین خداوند شاه؛ تاریخ روضه الصّفا؛ تهران: انتشارات خیّام؛ 1339.

14- وصّاف الحضره؛ فضل الله بن عبدالله شیرازی؛ تجزیه  الامصار و تزجیه الاعصار؛ عبدالمحمّد آیتی؛ مؤسّسه­ی مطالعات فرهنگی؛ تهران: 1371.